اولین روز دبستان بازگردکودکی ها شادوخندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکیبرسوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند
درس های سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود
روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است
با وجود سوز و سرمای شدید ریزعلی پیراهن از تن می درید
گرمی دستانمان از آه بود برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید باز هم در کوچه فریادم کنید
بچه های دکه ی سیگار سرد کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش یاد آن گچها که بودش روی دوش